هیچستان

ساخت وبلاگ
۲۹ ساله که بودم دغدغه دهه سی رو داشتمفکر میکردم دیگه زندگی تموم شده و من بهش نرسیدمالان همچین حسی ندارمامشب هم تنها توی خونه امتبریک تولدی نگرفتمبجز از محمد چدن تولدمون همزمان و تبریک در جواب تبریک گفتن خودم بودچی برام خوش آینده؟اینکه میم یادش باشه و فردا بهم تبریک بگهراستش تبریکات شب تولد برام جذاب تره تا روزشاستوری مستوری تولد نمیزارم جایینمیخوام به کسی یادآوری کنمنشستم تو حیاط و به ۳۹ سالگی پیش رو فکر میکنمنمیدونم سال دیگه چه حسی دارم از ۴۰ سالگیاصلا باورم نمیشه اعداد رو هیچستان...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 10:53

دیشب که واتساپ رو باز کردم دیدم شکوفه دوستم کلی پیام تبریک فرستادهصبح هم مهسا اس ام اس داده بودنرگس و نسرین و زن دایی هم تبریک گفته بودنتولد توی نوروز همینه اینقدر همه درگیر سفر و دید و بازدید فراموششون میشهخواهر برادرهای دیگه که خبری نیستمن چکار کردم امروز؟صبح بعد از جلسه کتابخونی با بهار قبل اینکه اهل منزل برسنزدم بیرونرفتم کافه بعد کنار رودخونه نشستمیه ماهیگیر به چای دعوتم کردبعد هم امتداد رودخونه رو از پل هفتم رفتم تا پل سیاه بعد سفید بعد نادری و آخر پل کابلیکنار پل کابلی با یه آقای جوان غریبه که منتظر دوستش بودگپ زدیم وسط گفتگو گفت من برم سیگار بگیرم هنوز نرفته بود برگشت یه تیزبر گذاشت کنارم گفت این محض احتیاط باشه پیشت اینجا خلوته تا من برگردمبرگشت با چند نخ سیگار و دو تا دلستر تگری گذاشت کنارمبعدم رفت دورتر ایستاد تا من راحت تو دفترم بنویسمیکم بعدش هم دوستش اومد و دعوت کرد باهاشون قدم بزنمتشکر کردم اونها رفتن منم دیدم خیلی خلوت شده اسنپ گرفتم برگشتمنه اسمم رو پرسید نه اسمش رو پرسیدمعاشق اینجور معاشرت هامنو نیم نو نامبرفقط خاطره یه حس خوبپ.ن: عکس های قشنگی گرفتم کاش بشه گذاشت اینجافعلا با گوشی گذاشتم بعد با لپتاپ میام میچینمشون هیچستان...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 10:53

سر شب با سینا رفتیم شام و پیاده رویی

صحبت ها طول کشید یه دوری هم توی شهر زدیم

هنوز از بابت اونکه اون مسله رو در موردش گفتم کمی عذاب وجدان دارم

Anyway

شب خوبی بود

هیچستان...
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1402 ساعت: 12:44

امشو شو لغزشهدنیا چه بی ارزشهنیم ساعته دارم با این قر میدماووف که چه خوبه بیخیالیراستی جدیدا کتاب میخونم استوری میکنم خیلی دنبال کمالگرایی و سخت گیری نیستممن باب دله برچسب‌ها: خودشناسی هیچستان...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 77 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 19:20

یه روزی که میخواستم خدا رو متصور بشمتصویر یه گرگ سفید بزرگ که یه دختر رو تو آغوش خودش گرفته بودن اومد تو ذهنم دیشب برای لحظاتی عمیقا ازش خواستم همونجور گرم و مطمعنمن رو تو آغوشش بگیرهبا همه آلودگی های روحی و جسمی که دارمنمیدونم گرفت یا نهنمیدونم برنامه اش برام چیههنوز تا اون مرحله تسلیم و پذيرش با شادی در برابرش فاصله دارماما به طرح و برنامه هایی که برام داره تا حدودی مطمئنمدیشب متوجه شدم زبانا میگم راضی ام به رضای تواما توی مواقع دلخواه و حساس اونجا که عمیقا مسله ی رو میخوامدوست دارم رضایتش تو خواست من باشهو این نشون میده هنوز فاصله زیادی دارم تا اون مرحلهمیدونم اگر باشی و اونی باشی که من کمی میشناسمشاحوال الانم رو بهتر از خودم میدونیدیشب تو دلم و به زبونم موقع مکالمه با شکوفه گفتمشاید هدیه بزرگتری برام داری از همون هدیه ها که باز من این منخودخواه میخواداما بعد باز گفتم نمیدونم شاید رضایتش برای من اون هم نباشهشاید اصلا نباید خوش خیالی داشته باشم و معامله گرانه نگاه کنمفقط همه رو بسپرم به خودش تا بچرخونه‌ هدیه زندگی رو که خودش بهم دادهبرچسب‌ها: دوست, خدا, خودشناسی هیچستان...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 64 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 12:32

سارا هم داره از اهواز میرهامشب با دوستان همه جمع شده بودیم مراسم خداحافظیاین دو سه سال خیلی ها رفتن سمت پایتختسارا، رسول، محسن، احمد رضا، ابراهیم، زهرا ، زینب، سپیدهشنیدم سامیه هم داره میرهاین شهر بدون اونها قطعا چیزی کم دارهدیر بهشون وصل شدم و کم مابینشون‌ بودمگاهی دلم برای جلسات هفتگی که با اومدن کرونا تعطیل شد تنگ میشه.پ.ن:وقتی همه امکانات رو میدن به پایتخت همین میشهمهاجرت!برچسب‌ها: دوست هیچستان...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 3:05

جمعه روز جالبی بود

صبحش با غش شروع شد

عصر دیدن آدمی که اصلا هم فاز نبود و حال گیری داشت بیشتر

شب با دیدن کسی که بهش ارادت داری زدن حرفهای تلنبار شده و ...

حس رهایی دارم


برچسب‌ها: دوست

هیچستان...
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 24 آبان 1401 ساعت: 13:20

زمان باز افتاده رو دور تنداین یعنی من تو عالم هپروتمواقف به امورم نیستمدارم درجا میزنمولی خب قرار نیست اینجور بمونهدوباره برمیگردم به روالمسیر موفقیت سینوسیه! افت و خیز داره دیگهکرونام خوب شدiدیروز رفتم تپه نوردیوحشتناک شرجی بود منم از ترس اینکه ناقل نباشم بیخود ماسک زدمو یه جورایی پختموزنم کمی بالاتر رفته بهتره دوباره مراقب خورد و خوراکم باشمبعدا نوشت:235 روز دیگه تا تولدم موندهکلی کار دارم تا اون روزبرچسب‌ها: ورزش هیچستان...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 116 تاريخ : شنبه 15 مرداد 1401 ساعت: 16:30

مهین همکلاسی سال اول و دوم دبیرستانم بود. دختره خوش چهره، آروم و درسخونی بود.بعد از رفتنم از اون شهر دیگه خبری ازش نداشتمتا چند روز پیش که وصل شدم به گروه واتساپی بچه های  اون دبیرستان.از یکی از بچه ها جویای حال و احوال مهین شدم.وقتی گفت سحر جان مهین بیش از 8 ساله که فوت شده غمگین شدم.پرسیدم چراگفت سحر مهین بعد از پیش دانشگاهی عاشق شد و آرزوی وصال داشت.تا اینکه از قضا یک روز عموی مهین توی یکی از کوچه های شهر میبینه مشغول گپ و گفتگو هستند.دیدن عمو همان و کتک هایی که از عمو تو خونه خورد همان.تو همین حین و بین معشوق مهین  با شخص دیگه ای ازدواج میکنهبعد از اون مهین دچار افسردگی و اضاف وزن شدید میشه و سالها منزوی.یه روز  تصمیم میگیره به کاهش وزن غیر اصولی و دچار  سوء تغذیه میشهبه حدی که چیزی ازش جز پوست و استخون نمیمونهو یک روز توی بیمارستانی که بستری شده بوده میخوره زمین و ضربه مغزی میشه و تمام.مهین عزیزم از 19 سالگی تا 30 سالگی رو با افسردگی سپری کردچرا؟به جرم عشقبخاطر غروری که شکسته شدبخاطر بی وفایی که دیده بوداین روزها چهره مهین از جلو چشمم نمیره  هیچستان...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 127 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 19:49

مدتهاست توی چرخه تکرار افتادم. بارها برای خروج ازش تصمیم گرفتم ولی همون ابتدای راه دباره رهاش کردم.

میدونم زمان زیادی سوزوندم.

میدوم فرصت های زیادی از دستم رفت.

میدونم نوشتن این جملات و حرفها چقدر برام ازار دهند بوده و بارها از عنوان کردنشون در رفتم.

ولی دوست دارم امیدوار باشم

به تغییر

به شادی

به...

هیچستان...
ما را در سایت هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmdiarya بازدید : 129 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 5:08